امام حسین

 

یک اربعین برای تو حیران شدم حسین

مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین

با چند قطره اشک دل من سبک نشد

ابری شدم به پای تو باران شدم حسین

زلفی اگر که ماند برایت سفید شد

در اول بهار زمستان شدم حسین

کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر

قاری شدی مفسّر قرآن شدم حسین

دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست

دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

 

 

اما درست مثل همیشه امام بود

بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین

من که به روی چشم علمدار جام بود

یادم نمی رود سر بالا نشین تو

بازیچه ی نگاه اهالی شام بود

در حرف های مرد و زن پشت بام ها

چیزی اگر نبود فقط احترام بود

با دست سنگ صورت تو خط خطی شده

از بس که آفتاب تو نزدیک بام بود

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

 

هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت

ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین

این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟

آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم

پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت

گل های باغت از همه رنگی گرفته اند

یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت

مردی نبود اگر یل ام البنین که بود

هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

 

آیینه ی ترک ترکِ در برابرم

بالم شکسته است و پرم پر نمی زند

اما هنوز مثل همیشه کبوترم

من قول داده ام که بگیرم سر تو را

از دست نیزه ها و برایت بیاورم

حالا سری برای تو آورده ام ولی

خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم

بگذار اول سخن و شکوه ام تو را

ای ماه زینب از نگرانی درآورم

هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی

راحت بخواب دست نخورده است معجرم

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سرمزار خودم گریه می کنم

 

زیر سوأل برد مسلمانی تو را

بالای تخت رفتی و دستم نمی رسید

تا که رفو کنم سر پیشانی تو را

می خواستند پیش همه کوچکت کنند

اما خدات خواست سلیمانی تو را

ای کاش ما برادر و خواهر نمی شدیم

حیران نبودم این همه حیرانی تو را

این سر، شکسته هست ولی سرشکسته نیست

یعنی کسی ندید پشیمانی تو را

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

دارم سر مزار خودم گریه می کنم

دستی که چوب زد لب قرآنی تو را
ای سایه بلند سرم ای برادرم
هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت
هر چند در مسیر سرت ازدحام بود