مقدمه
در میان همه مذاهب الهی و انسان های با انصاف جهان، فضیلت و ارزشی بالاتر از عدالت و احسان نیست; اسلام که دین انسان سازی و جامعه سازی و تکامل است; این، دو خصلت را پس از توحید و اساس دین، در راس ارزش ها قرار داده و اهمیت فوق العادهای برای آنها قائل است .
قرآن می فرماید: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان» . (1) خداوند به عدالت و احسان فرمان داده است .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «جماع التقوی فی قوله تعالی ان الله یامر بالعدل والاحسان» . (2) مجموعه تقوا و پرهیزکاری، در این گفتار خدا است که میفرماید: خداوند به عدالت و احسان، فرمان میدهد .
عدالتبه معنی حقیقی کلمه، یعنی هر چیزی در جای خود قرار گیرد; بنابراین، هرگونه افراط یا تفریط، تجاوز از قانون عدالت است; نتیجه اینکه در امور اجتماعی، تجاوز به حقوق دیگران بر خلاف اصل عدالت است . امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «المیزان العدل» (3) ترازوی سنجش، همان عدالت است . ترازویی که به طور دقیق، حق را از باطل جدا میسازد و حقیقت را نشان میدهد، اندازهها و حد اعتدال را تبیین میکند، عدالت نیز همان ترازوی دقیق سنجش در همه عرصههای زندگی انسان است .
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودهاند: «العدل، الانصاف والاحسان; التفضل» (4) عدالت آن است که، براساس انصاف، حق مردم به آنها داده شود، ولی احسان آن است که علاوه بر ادای حقوق، بر آنها نیکی کنی . نیز فرمود: «ان العدل میزان الله الذی وضعه للخلق و نصبه لاقامة الحق» (5) عدالت، ترازوی سنجش خدا است، خداوند آن را برای (حفظ حقوق) انسانها قرار داده و آن را برای اجرای حق و برقراری آن نصب کرده است .
مقدمه
قرآن می فرماید: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان» . (1) خداوند به عدالت و احسان فرمان داده است .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «جماع التقوی فی قوله تعالی ان الله یامر بالعدل والاحسان» . (2) مجموعه تقوا و پرهیزکاری، در این گفتار خدا است که میفرماید: خداوند به عدالت و احسان، فرمان میدهد .
عدالتبه معنی حقیقی کلمه، یعنی هر چیزی در جای خود قرار گیرد; بنابراین، هرگونه افراط یا تفریط، تجاوز از قانون عدالت است; نتیجه اینکه در امور اجتماعی، تجاوز به حقوق دیگران بر خلاف اصل عدالت است . امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «المیزان العدل» (3) ترازوی سنجش، همان عدالت است . ترازویی که به طور دقیق، حق را از باطل جدا میسازد و حقیقت را نشان میدهد، اندازهها و حد اعتدال را تبیین میکند، عدالت نیز همان ترازوی دقیق سنجش در همه عرصههای زندگی انسان است .
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودهاند: «العدل، الانصاف والاحسان; التفضل» (4) عدالت آن است که، براساس انصاف، حق مردم به آنها داده شود، ولی احسان آن است که علاوه بر ادای حقوق، بر آنها نیکی کنی . نیز فرمود: «ان العدل میزان الله الذی وضعه للخلق و نصبه لاقامة الحق» (5) عدالت، ترازوی سنجش خدا است، خداوند آن را برای (حفظ حقوق) انسانها قرار داده و آن را برای اجرای حق و برقراری آن نصب کرده است .
فرق بین عدالت و احسان
به عنوان مثال، هرگاه جمعی در اتوبوسی نشستهاند و هر کسی براساس برنامه و نظم در صندلی خود قرار گرفته و دیگر جای خالی نیست، در این هنگام پیرمردی وارد اتوبوس میشود و برای او جا نیست، در اینجا هر کسی در جای خود براساس عدالت نشسته; ولی یک نفر از روی احسان برمیخیزد و جای خود را به آن پیرمرد میدهد; بنابراین احسان در موارد حساس لازم است، وگرنه افراد ناتوان به زحمت میافتند .
مثال دیگر: در سازمان بدن انسان، دو اصل عدالت و احسان حکومت میکند که هر کدام در جای خود لازم است . در حالت عادی، تمام دستگاههای بدن، نسبتبه یکدیگر، خدمت متقابل دارند و هر عضوی برای کل بدن، کار میکند و از خدمات اعضای دیگر نیز، بهرهمند است . این همان اصل عدالت است; ولی گاه عضوی مجروح میشود و توان متقابل را از دست میدهد، آیا ممکن استبقیه اعضا، دست از حمایت آن عضو مجروح بردارند؟ قطعا نه! این، همان احسان است . در جامعه، برای سالم سازی، باید این دو حالت، حاکم باشد; وگرنه، آن جامعه، جامعه سالمی نیست . بنابراین، احسان یک نوع محبت و ابراز دوستی افزون بر عدالت است، چنانکه علی (علیه السلام) فرمود: «الاحسان محبة» (7) احسان یک نوع محبت کردن و ابراز دوستی است .
آری، گاهی دشمن غداری، به جامعهای حمله کرده و به قتل و غارت میپردازد، یا حوادث ناگواری چون بیماری، سیل و زلزله و طوفان، بسیاری را بیخانمان میسازد; در این گونه موارد، اصل عدالتبا همه قدرت و تاثیر عمیقش به تنهایی کارساز نیست . باید احسان نیک اندیشان و دست لطف و کرم آنها به یاری مردم مصیبت زده بشتابد و نابسامانیهای آنها را، سامان بخشد; وگرنه شیرازه جامعه از هم پاشیده شده و آثار شوم آن بر همه جامعه، سایه میافکند و گاهی موجب هرج و مرج در ابعاد مختلف میشود .
با این توضیح به زندگی درخشان علی (علیه السلام) در رابطه با دو اصل عدالت و احسان مروری میکنیم، که به راستی اعجاب آور و تحسینبرانگیز بوده و درسهای بزرگ زندگی درخشان اجتماعی را به ما میآموزد .
نگاهی به عدالت امام علی (علیه السلام)
1 - بردهای را به حضور علی (علیه السلام) آوردند که از بیت المال دزدی نموده بود، علی (علیه السلام) فرمود: باید حد سرقتبر او جاری گردد . بر همین اساس، انگشتان دست او را به عنوان دزدی، قطع نمود . (8)
2 - بیعدالتی های عثمان در مصرف بیت المال در عصر خلافتش، باعثشد که مسلمانان به او اعتراض شدید نمودند; در راس آنها، ابوذر غفاری، بسیار اعتراض کرد . سرانجام عثمان دستور داد تا ابوذر را به سرزمین داغ و بد آب و هوای «ربذه» تبعید کنند; روزی که او را از مدینه به سوی ربذه میبردند، حضرت علی (علیه السلام) او را بدرقه کرد و به او فرمود: «یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له ، ان القوم خافوک علی دنیاهم، و خفتهم علی دینک» (9) ای ابوذر، تو برای خدا خشم کردی، پس به او امیدوار باش; مردم به خاطر دنیای خود از تو ترسیدند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی .
به این ترتیب حضرت علی (علیه السلام) با تایید ابوذر غفاری، آنان را که به بیت المال خیانت میکنند دنیاپرستخوانده و محکوم نمود .
3 - پس از عثمان، مسلمانان با اجتماع بینظیری به محضر حضرت علی (علیه السلام) آمده و با او به عنوان خلیفه بیعت کردند، چند روزی از این حادثه نگذشت که گروهی از سرشناسان مانند: طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر و سعد ابی وقاص که در عصر خلافت عثمان از بیت المال سوء استفاده میکردند، دیدند با حکومتحضرت علی (علیه السلام) دستشان از استفاده ناروا از بیت المال کوتاه شده است لذا با جوسازیها، آن حضرت را در فشار قرار دادند، علی (علیه السلام) با کمال قاطعیت در برابر آنها ایستاد، آنها را منحرف و دنیاپرست و ستمگر خواند و سوء استفاده از بیت المال را به عنوان ظلم به حق مظلومان نامید و پس از سرزنش شدید آنها فرمود: «و ایم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتی اورده منهل الحق و ان کان کارها» (10) سوگند به خدا، داد مظلوم را از ستمگر میگیرم و افسار ستمگر را آن چنان میکشم تا به آبشخور حق وارد گردد، گرچه ناخوش آیند او باشد .
4 - هنگامی که علی (علیه السلام) زمام امور خلافت را در کوفه در دست داشت و اموال بسیار از بیت المال در اختیار آن حضرت بود، روزی برادرش عقیل، به محضرش آمد و گفت: «مقروض هستم و از ادای آن عاجز میباشم، قرض مرا ادا کن .» علی (علیه السلام) فرمود: «قرض تو چه اندازه است؟» عقیل گفت: صد هزار درهم . علی (علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا آنقدر ندارم که بتوانم قرض تو را ادا کنم، صبر کن تا جیره شخص من برسد، تا آخرین حد توان، به تو کمک میکنم . . .»
عقیل گفت: بیت المال در اختیار تو است، آیا با این حال، مرا به جیره خود وعده میدهی؟ مگر جیره تو چه اندازه است؟ اگر همه آن را هم به من بدهی، دردی را دوا نمیکند . علی (علیه السلام) به او فرمود: ای برادر! هر کدام از من و تو نسبتبه بیتالمال به منزله یک نفر هستیم - در این هنگام علی (علیه السلام) با برادرش در طبقه بالای دارالاماره که مشرف به بازار کوفه بود، گفتگو میکردند - علی (علیه السلام) به عقیل فرمود: اگر گفتار من تو را قانع نمیکند، به کنار این صندوقها که در بازار پیدا است و پولهای تاجران در میانشان ستبرو، و آنها را بشکن و از پول آنها بردار .» عقیل عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آیا به من امر میکنی که صندوقهای عدهای را که توکل به خدا نموده و مقداری پول اندوختهاند را بشکنم؟ علی (علیه السلام) فرمود: آیا تو به من دستور میدهی که در بیتالمال را که از آن مسلمانان استبگشایم، با این که توکل به خدا نموده و آن را بستهاند؟ و اگر میخواهی، شمشیرت را بردار، من نیز شمشیرم را برمیدارم و با هم به شهر «حیره» میرویم; در آنجا، بازرگانان ثروتمند زیاد هستند، به خانه یکی از آنها یورش میبریم و مالش را غارت میکنیم .
عقیل عرض کرد: آیا دزدی کنم؟ علی (علیه السلام) فرمود: اگر از مال یک نفر دزدی کنی، بهتر از آن است که از اموال همه مسلمانان دزدی کنی، چرا که بیت المال ، مال همه مسلمین است . . . .» (11)
در روایت دیگر آمده، روزی عقیل از برادرش علی (علیه السلام) درخواست کمک از بیت المال کرد، علی (علیه السلام) فرمود: «صبر کن تا روز جمعه فرا رسد; عقیل تا روز جمعه صبر کرد، پس از اقامه نماز جمعه، علی (علیه السلام) به عقیل فرمود: «درباره کسی که به همه این مسلمانان (که در مسجد برای نماز اجتماع کرده بودند) خیانت کند چه میگویی؟» عقیل گفت: «چنین کسی، شخص بسیار بدی است» علی (علیه السلام) فرمود: «تو با درخواست کمک (زیادتر از حقت) از بیت المال، به من، دستور میدهی که به این مسلمانان خیانت کنم .» (12)
5 - پیرمردی به نام «عاصم بن میثم» به محضر علی (علیه السلام) - در آن هنگام که بیت المال را تقسیم میکرد - آمدو عرض کرد: من پیر و فرتوت هستم، به من زیادتر بده . امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا! این اموال از دسترنج من به دست نیامده و آن را از پدرم به ارث نبردهام; بلکه امانتی در دست من است که باید حدود آن را رعایت نمایم .» سپس برای آنکه به آن پیرمرد احسان شود، به حاضران فرمود: «رحم الله من اعان شیخا کبیرا مثقلا» (13) خدا رحمت کند کسی را که به پیرمرد افتاده کمک کند . به این ترتیب عواطف مردم را در مورد کمک رسانی به آن پیرمرد جلب نمود .
6 - در کوفه، عصر خلافت علی (علیه السلام)، جمعی از ایرانیان که قبلا برده اعراب بودند و علی (علیه السلام) آنها را آزاد کرده بود، به عنوان موالی و حمراء خوانده میشدند، هر روز به مسجد میآمدند و پای سخنرانی علی (علیه السلام) مینشستند و بهره میبردند، بعضی از خودخواهان تیره دل عرب، مانند «اشعثبن قیس» که نژادپرستبود و عجمها را تحقیر میکرد، به عنوان اعتراض به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چنین گفت: «ای امیرمؤمنان! این افراد (حمراء) پیش روی تو بر ما چیره شدهاند و تو از آنها جلوگیری نمیکنی . . . امروز، من نشان خواهم داد که عرب چه کاره است؟»
حضرت علی (علیه السلام) خطاب به او و امثال او فرمود: «این عربهای شکمباره در بستر نرم به استراحت پرداختهاند، ولی همین حمراء (ایرانیان آزاد شده) در روزهای گرم، برای تامین هزینه زندگی زحمت میکشند; آنگاه شما از من میخواهید این زحمتکشان (بینوا) را از خود دور کنم، تا خودم جزء ستمگران گردم؟ هرگز چنین نخواهم کرد . . .» (14)
حضرت علی (علیه السلام) روزهای جمعه، همه اموال بیت المال را به مستحقین میرسانید و زمین آن را جارو میکرد، سپس دو رکعت نماز در آنجا بجا میآورد و پس از نماز، میفرمود: «این نماز در روز قیامت گواهی میدهد که من همه بیت المال را به صاحبانش دادم و برای خود چیزی برنداشتم .»
یکی از شیعیان میگوید: اموالی از بیت المال از منطقه جبل (کرمانشاه و اطراف آن) به کوفه آورده بودند، آن حضرت با نظم و برنامه دقیقی، آن را به سران هفت قوم (که در آن وقت مردم کوفه در هفتبخش، مشخص شده بودند) داد، تا آنها، همه آن اموال را به طور مساوی بین افراد تقسیم کنند; در پایان کار، یک قرص نان باقی ماند، علی (علیه السلام) دستور داد آن را هفت قسمت نموده و همان قسمتشدهها را بین هفتبخش مذکور تقسیم نمود . (15)
7 - در نهج البلاغه خطبه 224، دو ماجرای عجیب در رابطه با احتیاط و دقت علی (علیه السلام) در رعایت عدالت در تقسیم بیتالمال آمده است . ماجرای اول داستان آهن گداخته و عقیل است، که چون معروف است از بیان آن صرف نظر کرده و به ذکر ماجرای دوم میپردازیم; روزی «اشعثبن قیس» (که از منافقان کوردل و دشمنان سرسخت علی (علیه السلام) بود) تصمیم گرفتبا ترفندهای مرموز، خود را به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نزدیک کرده و به گمان باطل خود شاید بتواند از بیت المال بهره بیشتری ببرد، حلوایی آماده کرد و در آوندش ریخت و شب هنگام به در خانه علی (علیه السلام) آمد و کوبه در را به صدا درآورد; علی (علیه السلام) در را گشود، و او حلوا را تقدیم کرد، علی (علیه السلام) آن چنان از آن حلوا اظهار نفرت کرد که فرمود: «گویا آن را با زهر مار خمیر کرده بود، به او گفتم: آیا این حلوا، بخشش استیا زکات و یا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما خاندان حرام است .» اشعث گفت: نه زکات است و نه صدقه; بلکه هدیه است، علی (علیه السلام) فرمود: «سوگند کنندگان در سوگ تو بنشینند و مرگتباد! آیا از راه دین خدا وارد شدهای که مرا فریب دهی؟ آیا نظام عقل تو به هم خورده یا دیوانه شدهای و یا هذیان میگویی؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر افلاک آن استبه من ببخشند، تا با گرفتن پوستحبه جویی از دهان مورچهای، خدا را نافرمانی کنم; نخواهم کرد و به راستی که دنیای شما در نزد من، از برگی که ملخ آن را به دندان گرفته و آن را جویده است، پستتر میباشد; علی را به دنیای ناپایدار و خوشی آن چه کار؟ ! . . .» (16) به این ترتیب علی (علیه السلام) هدیه رشوه نمای اشعث را رد کرد و راه نفوذ و تطمیع او را برای تجاوز به بیتالمال و آسیبرسانی به عدالت، مسدود نمود .
8 - «بکر بن عیسی» میگوید: علی (علیه السلام) در عصر خلافتش به مردم کوفه میفرمود: «ای کوفیان! هرگاه از میان شما رفتم و به سوی آخرت کوچ کردم و جز خانه و مرکبم چیز دیگری گذاشتم، من خائن هستم .» او هزینه ساده زندگیاش از غذا و لباس و . . . را از بیت المال تامین نمیکرد، بلکه از محصول باغ «ینبع» که آن را در مدینه با دسترنجخود احداث کرده بود - و برایش میفرستادند - تامین مینمود . به مردم، نان و گوشت میرسانید، ولی خودش از غذاهای سادهتر استفاده میکرد . دو زن که یکی عرب و دیگری عجم بود، به محضرش آمدند، آن حضرت به هر دو به طور مساوی مقداری پول و غذا داد، زن عرب گفت: من از عربم ولی این زن از عجم است، چرا به من بیشتر ندادی؟ آن حضرت فرمود: «سوگند به خدا! من بین نوادگان اسماعیل (علیه السلام) با نوادگان اسحاق (علیه السلام) تفاوتی در بهرهبرداری از بیت المال نمیدانم .» (17)
شبی «عمرو عاص» به حضور علی (علیه السلام) آمد، علی (علیه السلام) در آن هنگام به امور بیت المال رسیدگی میکرد . همان دم چراغ را خاموش نمود، و در برابر تابش ماه نشست و به این ترتیب به عمروعاص - که برای بهرهمندی از بیت المال نزد علی (علیه السلام) آمده بود، فهماند که حساب و کتاب بیت المال دقیق است و من بیحساب و کتاب، افزون از قانون عدالت، از بیت المال به کسی نمیدهم .
9 - طلحه و زبیر به محضر علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: در عصر خلافت عمر، بیشتر از این اندازه از بیت المال به ما میداد . علی (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چقدر به شما میداد؟ آنها سکوت نمودند، حضرت فرمود: آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیت المال را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم میکرد؟ آنها گفتند: آری، فرمود: آیا پیروی از سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهتر استیا پیروی از سنت عمر؟ آنها گفتند: پیروی از سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهتر است، ولی ما دارای خصوصیاتی مانند سابقه تحمل و زحمت فراوان برای اسلام، و خویشاوندی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم . علی (علیه السلام) فرمود: آیا سابقه شما و زحمت و خویشاوندی شما بیشتر استیا سابقه و زحمت و خویشاوندی من؟ آنها گفتند شما در این امور مقدمتر هستید، حضرت فرمود: سوگند به خدا من وا ین اجیر من - اشاره به غلامش کرد - در بهرهبرداری از بیت المال یکسان هستیم و در این جهت هیچ فرقی بین من و اجیر من نیست . (18)
10 - بانویی به نام سوده میگوید: عامل علی (علیه السلام) در دیار ما، در اخذ مالیات، سخت گیری میکرد; به عنوان شکایت از او نزد علی (علیه السلام) رفتم، برخاسته بود تا نماز بخواند، همین که مرا دید با کمال مهربانی به من توجه نمود و فرمود: «آیا درخواستی داری؟» ماجرا را گفتم، اشک از چشمانش سرازیر شد، فرمود: «خدایا تو شاهد هستی که من عاملهای خود را برای ظلم به کسی به سوی مردم نفرستادهام» ; سپس قطعه پوستی طلبید و در آن پس از ذکر آیهای از قرآن نوشت: «ای عامل من! وقتی نامهام به تو رسید، آنچه را در دست داری نگهدار، تا ماموری بفرستم و آنها را از تو تحویل بگیرد .» آنگاه آن نامه را به من داد که حتی آن را مهر نکرده بود، آن نامه را نزد عامل آوردم، و به او دادم، و همین نامه، پیام عزل عامل بود، او عزل شد چرا که از حریم عدالتخارج شده بود .
«ابورجاء» میگوید: علی (علیه السلام) را دیدم شمشیرش را در معرض فروش قرار داده بود و میفرمود: «سوگند به خداوندی که جانم در اختیار او است اگر در نزد من به اندازه قیمتیک پیراهن، پول بود، شمشیرم را نمیفروختم .» (19)
این نمونهها، گلچینی از صدها نمونه دیگر بود که برای اثبات مطلب و نشان دادن عدل علی (علیه السلام) همین مقدار کافی است و تو خود «حدیث مفصل بخوان از این مجمل .»
احسان و مهربانی در سیره علی (علیه السلام)
1 - راوی میگوید: علی (علیه السلام) را دیدم، تنها از خانه بیرون آمده و نگران، به اطراف نگاه میکند; نزدیک رفتم، دیدم بسیار غمگین است، به طوری که اشک از چشمانش سرازیر میباشد، پرسیدم: چرا غمگین هستی؟ فرمود: هفت روز است که مهمانی به خانه ما نیامده است; در جستجوی مهمان هستم .
2 - «ابوالطفیل» میگوید: علی (علیه السلام) را دیدم که با کمال مهربانی، یتیمان را فرا میخواند و نوازش میکرد و به آنها عسل میداد و آنها میخوردند; مصاحبت آن حضرت با آنها به قدری مهرانگیز بود که یکی از حاضران گفت: دوست داشتم، من هم یتیم بودم و این گونه مشمول نوازش حضرت علی (علیه السلام) قرار میگرفتم . (20)
2 - روزی علی (علیه السلام) از بازار خرمافروشان عبور میکرد; کنیزی را دید که گریه میکند; نزد او رفت و فرمود: «چرا گریه میکنی؟» او عرض کرد: مولای من، برای خرید خرما مبلغی پول به من داد به اینجا آمدم و خرما خریدم و نزد مولایم بردم، آن را نپسندید و گفت نامرغوب است، ببر و پس بده، اینک نزد فروشنده آمدهام ولی او حاضر به پس گرفتن نیست . علی (علیه السلام) نزد فروشنده آمد و به او فرمود: «ای بنده خدا! این بانو کنیز و خدمتکار است و از خود اختیاری ندارد، پولش را بده و خرمای خود را از او بستان .»
خرما فروش که علی (علیه السلام) را نمیشناخت، از دخالت علی (علیه السلام) ناراحتشده، برخاست و گفت: تو چه کاره هستی که در کار ما دخالت میکنی؟ آنگاه دست رد بر سینه علی (علیه السلام) زد، مردمی که در آنجا بودند و علی (علیه السلام) را میشناختند، به فروشنده خرما گفتند: این آقا «علی بن ابیطالب (علیه السلام)» امیرمؤمنان است; آن مرد با شنیدن این سخن، لرزه بر اندام شد و رنگش پرید و بیدرنگ پول کنیز را به او داد و خرمای خود را پس گرفت، سپس دستبه دامن علی (علیه السلام) شد و عرض کرد: ای امیرمؤمنان از من راضی شو . علی (علیه السلام) فرمود: رضایت من از تو به این است که امور خود را اصلاح کنی و با مردم خوش رفتاری نمایی . به این ترتیب، کنیز خشنود شد و شادمان به خانه مولای خود بازگشت . (21)
3 - احسان و مهربانی علی (علیه السلام) به مردم، در حدی بود که «معاویه» (از سرسخت ترین دشمنان حضرت علی «ع») در شان آن حضرت گفت: «اگر علی (علیه السلام) دو خانه، یکی پر از کاه و دیگری پر از طلا داشت، طلاها را جلوتر از کاه انفاق میکرد .» این سخن در ضمن داستان جالبی ذکر شده که مناسب است نظر شما را به آن جلب کنم .
«محفن بن ابی محفن» یکی از تیره دلان دین به دنیا فروش بود; تصمیم گرفت از کوفه به شام سفر کند و برای تحصیل جیره دنیا، نزد معاویه برود و با بدگویی از علی (علیه السلام)، نظر معاویه را جلب نموده تا از جایزه بیحساب او برخوردار گردد; او با این نیتشوم نزد معاویه آمد و گفت: «ای امیرمؤمنان! من از نزد پستترین شخص (از نظر نسب و حسب) و بخیلترین و ترسوترین و عاجزترین انسان در سخن گویی، به حضور تو آمدهام . معاویه پرسید: او کیست؟ محفن پاسخ داد: «او علی بن ابیطالب است .» معاویه به اهالی شام گفت: «بیایید تا بشنوید که این برادر کوفی درباره علی (علیه السلام) چه میگوید .» آنها آمدند و به او احترام شایان نموده و اجتماع کردند تا سخنش را بشنوند، او نیز حرفهای خود را تکرار کرد . وقتی مردم متفرق شدند و مجلس خلوت شد، معاویه به محفن رو کرد و گفت: «ای نادان! وای بر تو، چگونه علی (علیه السلام) از نظر نسب و حسب، پستترین شخص استبا اینکه پدرش ابوطالب، و جدش عبدالمطلب، و همسرش فاطمه (س) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟ و چگونه او بخیلترین فرد عرب است؟ سوگند به خدا اگر او، دو خانه یکی پر از کاه و دیگری پر از طلا داشت، طلاها را زودتر از کاه انفاق میکرد . و چگونه او ترسوترین فرد عرب استبا اینکه در میدانهای جنگ، قهرمانان دشمن، در برابر او زبون بودند و جرات هماوردی با او را نداشتند و ندارند؟ و چگونه او در سخن گفتن عاجزترین افراد عرب استبا اینکه سوگند به خدا موضوع فصاحت و بلاغت و شیوایی سخن در میان قریش را، جز او موزون و مرتب ننمود، اینها که میگویی از خصال مادرت است که به تو سرایت نموده; سوگند به خدا اگر ملاحظه بعضی از امور نبود، گردنت را میزدم; لعنتخدا بر تو باد، و زنهار که دیگر این گونه یاوهها را تکرار نکنی!» محفن گفت: سوگند به خدا تو از من ستمگرتر هستی، چرا او را با این که دارای آن همه مقام بود کشتی؟ معاویه گفت: «سرنوشت ما با او چنین پایان یافت .»
محفن گفت: نه چنین است! تو را همین بس که خشم و عذاب دردناک الهی وجودت را فراخواهد گرفت . معاویه گفت: چنین نیست، من از تو آگاهتر هستم، خدا در قرآن میفرماید: «و رحمتی وسعت کل شیء» (22) و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است . (23)
معاویه با این گونه توجیه گری و مغلطه، میخواستخود را تبرئه کند; غافل از آنکه خداوند میفرماید: «ان رحمت الله قریب من المحسنین» (24) همانا رحمتخداوند به نیکوکاران نزدیک است، - نه به بدکاران - .
4 - روزی علی (علیه السلام) در عصر خلافتش ، در شهر کوفه عبور میکرد، چشمش به بانویی افتاد که مشکی پر از آب بر دوش گرفته و به سوی خانه خود میبرد، بیدرنگ پیش آمد و مشک را از او گرفت و بر دوش خود نهاد تا آن را به خانه آن بانو برساند; بانو، علی (علیه السلام) را نشناخت، در مسیر راه علی (علیه السلام) احوال آن بانو را پرسید . او گفت: علی بن ابیطالب (علیه السلام) شوهرم را به یکی از مرزها برای نگهبانی فرستاد، دشمنان او را کشتند، اکنون چند کودک یتیم از او بجا مانده، سرپرستی ندارند و من هم فقیر و تهیدست هستم; مجبور شدهام برای مردم کنیزی و خدمت کنم و مختصری مزد بگیرم و معاش خود وبچههایم را تامین نمایم . علی (علیه السلام) مشک را تا خانه او برد و سپس با آن بانو خداحافظی کرده و به خانه خود بازگشت، علی (علیه السلام) آن شب را بسیار مضطرب و نگران به سر آورد; بامداد، زنبیلی را پر از طعام نمود و آن را بر دوش گرفته به سوی خانه آن زن حرکت نمود . در مسیر راه، بعضی به آن حضرت گفتند زنبیل را به ما بده تا ما حمل کنیم، فرمود: «در روز قیامت چه کسی بار مرا حمل میکند؟» (اشاره به اینکه بگذار زحمتحمل این بار را تحمل کنم تا در قیامتبار من سبک گردد)، حضرت علی (علیه السلام) به خانه آن بانو رسید، در خانه را زد، بانو گفت: کیست؟ علی (علیه السلام) فرمود: منم، همان عبدی که مشک آب تو را به خانهات آوردم، در را باز کن که مقداری غذا برای بچهها آورد . بانو گفت: خدا از تو خشنود شود، و بین من و علی بن ابیطالب (علیه السلام) داوری نماید .
علی (علیه السلام) وارد خانه شد و به بانو گفت: من پاداش الهی را دوست دارم، اینک اختیار با توت استیا خمیر کردن آرد و پختن نان را به عهده بگیر و نگهداری کودکان را من بر عهده میگیرم، و یا به عکس . بانو گفت: مناسب آن است که من آرد را خمیر کرده و نان بپزم و شما بچهها را نگهداری و سرگرم کنید; علی (علیه السلام) این پیشنهاد را پذیرفت، در این میان، علی (علیه السلام)
مقداری گوشت که با خود آورده بود پخت، و آن را همراه خرما و . . . به لقمههای کوچک درآورده و به دهان کودکان میگذاشت; هر لقمهای که کودکان میخوردند، علی (علیه السلام) به هر کدام میفرمود: «پسرجان! علی بن ابیطالب را حلال کن .»
خمیر حاضر شد، بانو به علی (علیه السلام) گفت: ای بنده خدا، تنور را روشن کن، علی (علیه السلام) برخاست و هیزمها را در درون تنور ریخت و روشن کرد، شعلههای آتش زبانه کشید، علی (علیه السلام) چهره خود را نزدیک شعلهها میآورد و میفرمود: «ذق یا علی! هذا جزاء من ضیع الارامل والیتامی» ای علی! حرارت آتش را بچش، این است کیفر کسی که بیوه زنان و یتیمان را از یاد ببرد و حق آنها را تباه کند .
در این میان یکی از زنان همسایه به آنجا آمد و علی (علیه السلام) را شناخت، به بانوی خانه گفت: وای بر تو! این آقا، امیرمؤمنان (علیه السلام) است .
در این هنگام، بانو، علی (علیه السلام) را شناخت و به پیش آمد و بسیار اظهار شرمندگی کرد و گفت: واخجلتا ای امیرمؤمنان که به مقام شامخ شما جسارت شد . علی (علیه السلام) فرمود: «بل واحیای منک یا امة الله فیما قصرت فی امرک» بلکه من از تو شرمندهام ای کنیز خدا به خاطر اینکه در مورد تو کوتاهی کردم . (25)
5 - از احسان علی (علیه السلام) به قاتلش «ابن ملجم» اینکه به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: نسبتبه ابن ملجم مهربان باش، او اسیر تو است، به او رحم و احسان کن . . . ما خاندانی هستیم که روش ما آمیخته با کرم، عفو، مهربانی و شفقت است، سوگند به حقی که بر گردنت دارم، از آنچه میخورید و میآشامید، به او نیز بدهید، دست و پایش را زنجیر نکن، اگر از دنیا رفتم او را با یک ضربت که به من زده قصاص کن، او را مثله نکن (اعضای بدنش را جدا نکن) زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: از مثله بپرهیزید حتی نسبتبه سگ گزنده; و اگر زنده ماندم، خودم میدانم با او چه کنم، ما از خاندانی هستیم که نسبتبه گنهکار با عفو و گذشت و کرم برخورد میکنیم . (26)
آری، این استبزرگواری و بزرگمنشی و احسان سرشار امیرمؤمنان علی (علیه السلام) ; به امید آنکه عدالت و احسان او همواره سرمشق و الگوی ما شیفتگان و شیعیان آن حضرت باشد . انشاءالله .
پی نوشتها:
1.نحل (16) آیه90.
2. تفسیر نورالثقلین، جلد3، ص178.
3. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج7، ص251 .
4.نهج البلاغه، حکمت231.
5.غرر الحکم، میزان الحکمة، ج6، ص78 و 80.
6.همان.
7.غرر الحکم، میزان الحکمة، ج2، ص442.
8.نهج البلاغه، حکمت 271.
9.همان، خطبه130
10. همان، خطبه136.
11و 12 . مناقب آل ابی طالب، ج2، ص109.
13.همان، ص110.
14.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج19، ص124.
15.بحارالانوار، ج41، ص136.
16.نهج البلاغه، خطبه224.
17.بحار، ج41، ص137.
18.مناقب آل ابیطالب، ج2، ص110و 111.
19.بحار، ج41، ص121و 136.
20. مناقب، ج2، ص73 و 75.
21.بحار، ج41، ص112.
22.اعراف (7) آیه156.
23.کشف الغمّة، ج1، ص560.
24.اعراف (7) آیه56.
25.مناقب آل ابیطالب، ج2، ص115 و 116.
26. بحار، ج42، ص287 و 288.